رومه آنزان
چاپ روز سه شنبه۲۱ اردیبهشت
بمناسبت روز جانباز
مقاله ای تقدیم به آستین های خالی .
حکایت دو جانباز سرافراز ایران زمین .
حاج عبدالعلی ذاکری و حاج سلطانمحمد حسینی .
به قلم مهندس رضاحسین زاده ترکالکی
تقدیم به آستین های خالی . و سرؤهای راسخ ومقاوم ایران زمین بمناسبت روز میلاد مسعود امام حسین(ع) روز پاسدار و ولادت حضرت ابوالفضل العباس(ع) روز جانباز .
مینویسم برای راست قامتان و ایثارگران همیشه جاودان وطنم . روزی که برای دیدار با جانبازان نخاعی استان خوزستان عازم اهواز بودم . در ذهنم سوالات زیادی را مرور میکردم . و یاد و خاطرات کودکی ام که اجین شده با هشت سال جنگ تحمیلی را مرور میکردم . همراه دوست عزیزم جانباز سرافراز و شهر و دیارم ترکالکی . جانباز ویلچرنشین ۷۰ درصدی حاج سلطانمحمد حسینی مسیر را پشت سر میگذاشتیم . خاطرات جنگ را برایم تعریف میکرد با چه شور واشتیاقی میگفت . زمانی که خانواده ام برای اعزام به جبهه رضایت نمیدادند من نوجوانی ۱۴ ساله بودم آخرین تلاشم را کردم ملتمسانه دست مادرم را بوسیدم تا رضایت داد به جبهه بروم . وقتی خاطراتش را تعریف میکرد . پیرمردی که همراه مان بود چشمانش پر از اشک شد . با بغضی فرو خورده گفت . یادش بخیر لحظه اعزام پسرم شهید عبدالرضا عبدالهی . آری پدر شهیدی که همیشه در کنار جانباز حاج حسینی است تا شاید با دیدن همرزم فرزند شهیدش دلش کمی آرام گیرد . سرگرم گفتگوها و اشک های جاری شده پدر شهید عبدالهی بودیم که به آسایشگاه جانبازان نخاعی خوزستان در منطقه ناحیه دو اهواز رسیدیم . وارد آسایشگاه که شدیم همه از یک جنس بودند . چقدر شبیه به هم نشسته بر ویلچرهایی که سالیان سال با آن انس گرفته بودند . چه احوالپرسی های عاشقانه دوران جنگ . چه شور و اشتیاق برادرانه خط مقدم . اما جانبازی از لحظه ورود نگاه مرا به خود جلب کرد . به سراغش رفتم آرام اما با صلابت بر روی تخت مخصوصش خوابیده بود . بی اختیار در حال و هوای آسایشگاه غرق شدم خواستم دستش را بوسه زنم دیدم که آستین پیراهنش خالی است . صورتش را بوسیدم . و خودمانی شروع به گفتگو کردم . خواستم مصاحبه کنم که قبول نمیکرد . به اصرار و تشویق همرزمانش پذیرفت آری جانباز قطع نخاع گردنی حاج عبدالعلی ذاکری از ماهشهر . متولد دوم اردیبهشت1342 گفتم حاجی روزت مبارک با قدرت و صلابت گفت همه روزها روز من است . روز مرد . پدر . روز پاسدار . روز جانباز . کمی تامل کردم براستی که مرد بود و مردانه از مرز ؤبوم این کشور دفاع کرده بود تا سر حد شهادت . در ادامه گفت مرداد1359به استخدام سپاه پاسدران انقلاب اسلامی ماهشهر در آمدم . با شروع جنگ تحمیلی در جاده اهواز آبادان گروه پدافندی و ادوات جنگی مستقر شدم . آبان59 از ناحیه شکم و دوپا مجروح شدم و به بیمارستان17شهریور مشهد اعزام شدم . چندماهی گذشت . شرایط بهتری داشتم باز هم به منطقه اعزام شدم که اویل ماه رمضان سال1360مجددٵ از ناحیه بازوی دست راست مجروح شدم و دستم قطع شد . باز پس از مدتی عازم شدم و در همان جاده آبادان اهواز مستقر شدم که اینبار در اواخر سال1361 بر اثر ترکش خمپاره دشمن بعثی متجاور از ناحیه گردن مجروح و احیه گردن قطع نخاع شدم . چه دیدار خوبی برای من بود . که بدانم و بگویم که دیگر جوانان این خطه و مرز و بوم بدانند آسایش و امنیت امروز ما مرهون فداکاری و ایثار چه کسانی است . براستی که تمام روزهای متعلق به این عزیزان و بزرگمردان ایثارگر وجانباز است . از گوشه و کنار و زمزمه های دیگر جانبازان شنیدیم که فرزند برومند حاج آقا ذاکری هم درس مردانگی و ایثار و شهامت را از پدرش به ارث برده و لباس پاسداری برتن پوشیده و چندماهی ست که سردار مدافع حرم شده در سوریه . هر چند این دلاورمردان هر چه گفتنند سخن از عشق و ایثار بود و هیچ کدام به درد ها و مشکلات زندگی خویش اشاره ای نکرد .
تقدیم به رهبر جانبازم سیدعلی که خدا سایه پدرانه اش را بر سر این ملت مستدام بدارد .
رضاحسین زاده ترکالکی
مقاله ای تقدیم به آستین های خالی ... حاج عبدالعلی ذاکری و حاج سلطانمحمد حسینی
روز ,شدم ,حاج ,جانباز ,های ,اعزام ,های خالی ,آستین های ,به آستین ,عبدالعلی ذاکری ,حاج سلطانمحمد
درباره این سایت